قصه زندگی 2تاگربه
2 تا گربه با هم ازدواج کردند
اوایل زندگی عاشقانه ای داشتند:
اوایل زندگی عاشقانه ای داشتند:
اولین بچشون به دنیا اومد:
دومی هم به دنیا اومد:
اولین قدمهای بچه هاشون:
پدر این خانواده به سختی کار میکرد:
و مادر دنبال خوشگذرونی خودش بود:
بچه ها بدون مراقبت بزرگ شدن و بچه های بدی از آب در اومدند
یکیشون تروریست شد:
یکی دیگه همش تو کلوب شبانه بود
:
کوچکترینشون تصمیم به خودکشی گرفت:
وقتی پدرشون فهمید سکته کرد:
مادرشون هم عقلش رو از دست داد و دیوونه شد:
فرصت ها را برای مهربانی دریابیم
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 22:44 توسط یاسی جون(◡‿◡✿)
|
پسر : سلام عشقم ...(sending failed)
نظرنشه فراموش 
یک رهگذر: دخترم خوبی؟ فشارت افتاده؟ میخای برسونمت دکتری جایی
این پستوضدپسراگزاشتمممممممم
......!
""""::.خوشکلا نظر بدن::.""""
سلام به دوست جونی هایی که به اینجامیان من نیلوووجون نویسنده اینجا ودستیارم یاسییی جون ورودشماروخوشامدمیگیم.ماروازنظرای خوشمل خودتون بی دریغ نزارید هرکی بخوادمیتونه اینجاعضوبشه فقط بایدسمپادی باشه زیادسرتونودردنیارم اگه خواستین کافیه به خودم بگین!